پارک مادر - مهمونی و شیطونیهای زیاد شما
جمعه 90/2/23 امروز صبح بابایی میخواست همراه همکارهاش بره کوه ولی چون دیشب تا دیروقت خونه بابا جواد بودیم و داشتیم فیلم قهوه تلخ رو نگاه میکردیم دیگه نتونست صبح زود بیدار شه و بره کوه و پیش ما لالا کرد... صبح که از خواب بیدار شدیم به بابایی گفتم تا صبحانمون رو ببریم تو یه پارک بخوریم.تا وسایلمون رو حاضر کردیم و کارهامون رو کردیم ساعت 11 شد... عمو هادی هم مثل اینکه شیراز بهش خوش نگذشته بود تا امتحانش رو داده برگشته و صبحی رسیده. بابایی به اونم زنگ زد تا بیاد عموت هم از خدا خواسته گفت که خودش با ماشین باباش رانندگی میکنه و میاد در حالیکه هنوز گواهینامش نیومده. من خیلی ترسیدم و جوش زدم . به بابایی گفتم خودت برو دنبال عمو هادی بیارش...سر راه من...
نویسنده :
سارا
10:05